به نام رویای وجودم |
|||
دفتر خاطرات: امشب پروانه ای بابالهای ظریف ونازکش برگرد چراغ اتاق من طواف می کرد ازاین تصادف بالهای قشنگش اندکی سوختند .غبارگاهی رنگ بالهایش برروی حباب سوزان چراغ می درخشید او انقدر مات و مجذوب شعاع محبوب خویشتن بود که دردسوختن وگداختن را احساس نمی کرد چندین مرتبه مدهوش در پای چراغ افتاد اما نمی دانم چه نیرویی دوباره اورابه پروازدرمی اورد یک بار به سختی بالش سوخت پروانه باوفا از این تصادم سخت چند لحظه در پای چراغ افتاد دل من به حال او سوخت . بالهای اورا میان دوانگشت خود گرفتم تااز اتاق بیرونش اندازم قلبش بشدت می زد که سینه سفیدوکوچک او راسخت تکان می داد یکی ازشاخه های نازکش تا نیمه سوخته بود اب دو چشمانش می درخشید من نمی دانم مگر پروانه هم گریه می کند؟ واگرگریه می کند این اشک دردبود یاسرشوق لحظاتی به دودیده مبهوت و درخشان اونگریستم سپس اهسته رهایش کردم گمان بردم که دیگر به سوی شعله سوزان چراغ برنخواهد گشت چند دقیقه بعد غلت خورد وخود را به پشت پنجره اتاق رسانید وسپس دراطراف شعله چراغ به پرواز درامد وانقدر چرخید که کاملا سوخت.. ازآن روز تا به حال عشق رابهتر درک کردم وزجر عشق رابهتر چشیدم وتازه فهمیدم چه لذتی دارد عاشق شدن. حتی اگر همانند پروانه بسوزی وبسوزی..... نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |